دائم بايد سؤال پرسيد و پاسخهاي كوتاه او را به هم چسباند تا جورچين نازيباي زندگياش كامل شود و بتوان به عمق زخمهاي كهنهاش پي برد. لهجه غليظ او نيز مزيد بر علت شده است. بيشتر دلش ميخواهد به جاي حرف زدن گريه كند. در عرض همين چند دقيقه چشمهايش كاملا سرخ شده است. چادر گلدار او نيز تبديل شده به سدي براي جلوگيري از جاري شدن چشمه چشمهايش. هرچند نميخواهد در برابر نگاههاي دختران نوجوان خود، ضعف نشان دهد اما اينكه كسي پيدا شود و به حرفهايش گوش بدهد برايش تجربهاي تازه است؛ به همينخاطر خويشتنداري و صبوري را از ياد برده است. نميداند متولد چه سالي است ولي به خوبي به ياد ميآورد كه درست 29سال پيش، وقتي كه دختركي نوجوان بود با يكي از نزديكان خود ازدواج كرد.
- آغاز يك رنج
اختيار كردن چند همسر، رسم اهالي روستاي آنها بود، با اين حال حساب شوهر او سواي ديگران بود؛ لااقل راضيه اينطور فكر ميكرد؛ «مردم روستاي ما بيشترشان كارگر هستند. داشتن فرزند پسر براي آنها ارج و قرب مضاعفي دارد. بچههاي اولم پسر بودند و تولدشان باعث شد گمان كنم زندگيمان كم و كسري ندارد. فرزند چهارمام را باردار بودم كه فهميدم چيزهايي كه تا به حال فكر ميكردم خيالبافي بوده است. شوهرم، همسر ديگري گرفته بود؛ يعني آنطور كه فهميدم با دختر كارفرمايش دوست شده و آن دختر هم به همسر دوم شدن رضايت داده بود. حتي نگذاشت پسري كه بارش را ميكشيدم به دنيا بيايد و بعد از اختيار كردن همسري ديگر باخبرم كند. به حال و روزم رحم نكرد. نميتوانستم رفتارش را بپذيرم. شبانهروز گريه ميكردم؛ ولي چه فايده. روزبهروز سر زدنهاي او به من و بچهها كمتر شد تا رسيديم به الان كه گويا اصلا زن و بچهاي ندارد و ما را كاملا فراموش كرده است.»
- در جست و جوي كار
راضيه ميگويد در آن سالها خيلي سعي كرده خودش را نبازد و روحيهاش را حفظ كند؛ «در كلاسهاي نهضت سوادآموزي روستا مرتب شركت ميكردم. دوست نداشتم بيسواد بمانم ولي واقعا نشد. چيزي ياد نميگرفتم. بچههاي قد و نيمقد، رنج هووداري و اوضاع ماليمان نميگذاشت حواسم سركلاس باشد. شوهرم كارگر ساده بود. يك روز سر كار ميرفت، چند روز ديگر نه. از وقتي كه زن دومش بچهدار شده بود خرجي ما هم كم و كمتر شد. از اين شرايط بخورونمير خسته شده بودم. هر چند كاري جز كشاورزي بلدنبودم اما تصميم گرفتم به شهر بيايم و براي سير كردن خودم و بچههايم، آستين بالا بزنم. شوهرم و زن ديگرش هم همراه ما آمدند. اوايل يكجا زندگي ميكرديم و دائم بين خودمان و بچهها دعوا بود. تا اينكه شوهرم دست زنش را گرفت و به روستاي ديگري كه از اينجا خيلي دور است مهاجرت كرد. از آن زمان ديگر، خرجي دادن هم تعطيل شد. با درآمد كارگري، همين كه بتواند چند سر عائله را سير كند هنر كرده است؛ خرجي دادن به ما پيشكش. خودم مانده بودم و خداي خودم و 9بچه. آنموقع با تمام وجود فهميدم تنهايي كه ميگويند يعني چه. با قسط و قرض، جهيزيه 2تا از دخترها را جور كردم و فرستادمشان خانه بخت. نميدانم از زير بار مشكلات اين 7تا جان بهدر ميبرم يا نه.»
- بوي آوارگي
هيچ مؤسسه خيريهاي قبول نميكرد و نميكند به راضيه و بچههايش كمكي برساند. دليلشان هم اين است كه اين بچهها پدر دارند؛ پدري كه اسمش هست ولي حتي سايهاش هم نه. هر چندماه يكبار براي بررسي اوضاع هم كه شده ميآيد و بعد بدون كلمهاي حرف در مورد وضعيت درسي بچههايي كه يكي پس از ديگري از روي ناچاري ترك تحصيل ميكنند، ميرود تا چندماه ديگر. در اين شرايط، جز كارگري در خانههاي مردم، گزينه ديگري پيشروي راضيه نبوده است؛ «از كار كردن غمي ندارم اما از بعد نوروز تا الان اوضاع خوب نبوده. كسي كارگر خانه نميخواهد. چند تا از مشتريهاي قديمي هستند كه شايد درماه 2 بار خبرم كنند. كار بيرون هم ميتوانم بكنم؛ مثلا اگر كسي مزرعه گوجه فرنگي يا باغ ميوه داشته باشد يا اينكه شهرداري براي علفهاي هرز بلوارها كارگر بخواهد يا هر چه كه شما بگوييد.» ملتمسانه ادامه ميدهد: «باور كنيد هر كاري باشد انجام ميدهم كه پول كرايه خانه دربيايد. برجي 200هزار تومان بايد بدهم. زمستانها كه اصلا كار نيست، به نان شبمان ميمانيم. اين آخرين ماهي است كه در اين خانه هستيم و صاحبخانه گفته بايد تخليه كنيم. چند روز است كه سرزدن به املاكيها كارم شده ولي با پولي كه ما داريم خانه پيدا نميشود. نميدانم بايد چكار كنم».
- خداحافظي از دانشگاه
از وضعيت بچههايش كه ميپرسيم ميگويد: «پسر بزرگم دانشگاه قبول شد؛ رشته مهندسي مكانيك. همان 4سال پيش برايش زن عقد كردم. يك روز آمد و گفت كه ميخواهد انصراف بدهد. فكر شهريه دانشگاه كلافهاش كرده بود. از طرفي پولي براي خريدن وسايل زندگياش نداشت. من هم كه از خورد و خوراك بچهها بيشتر ندارم. سربازياش را رفته است. ميرود سر گذر ميايستد بلكه كسي كارگر بخواهد».
چقدر از وسايل ازدواجش را خريدهايد؟ راضيه با شنيدن اين سؤال تلخ ميخندد و يك كارتن سرويس قابلمه و پارچ و ليوان بالاي كابينت را نشانمان ميدهد.
- آرزوي چرخ خياطي
صديقه، آخرين فرزند راضيه هم از خندههاي مادر سرخوش ميخندد. كلاس هشتم است. دوست دارد مثل خواهرش، مينا رشته خياطي را ادامه بدهد. مينا اما حاضر به خنديدن نيست. پيداست كه از وضعيت زندگي و آمدن ما ناراحت است. در گوشه آشپزخانه چمباتمه زده و به اصرار مادر چادر سر ميكند و چند جملهاي حرف ميزند. تنها چيزي كه بهنظر ميرسد مايل است در موردش صحبت كند، موضوع درس و مدرسه است. عاشق درس خواندن است و با وجود مشكلات زندگي، معدلش را در مرز 18و چند صدم نگه داشته است. گوشه هال، مقداري پارچه و نخ و سوزن قرار دارد كه با آنها تكاليف مدرسه را انجام ميدهد. مادرش ميگويد براي خريدن پارچه پولي ندارند، معلم دخترش بهصورت قسطي پارچه ميآورد. چقدر مينا بابت اين صحبتهاي مادر خجالت ميكشد. وقتي از رؤياهايش ميپرسيم به 2تا از بزرگترينهايش اشاره ميكند؛ يكي اينكه چرخخياطي داشته باشد و مجبور نباشد برخلاف بقيه بچهها، كارهاي عملياش را بهصورت كوكزده شده به مدرسه ببرد و يكي ديگر اينكه به دانشگاه برود و در رشته طراحي دوخت درس بخواند. زمان حرف زدن از آينده، تنها لحظاتي است كه لبخند را به چهره مينا ميبينيم.
- تن رنجور
صداي بلند تلويزيون، ميان گفتوگويمان وقفه مياندازد. دقيق كه نگاه كني ميبيني به جز چند بالش كه كاركرد پشتي را دارد، وسيله ديگري در هال و اتاق كنار آن نيست. در تمام مدت گفتوگو، دست راضيه از زير قفسه سينهاش برداشته نميشود. درد معده آزاردهنده است اما توجه به آن حتي در اولويت دهم او نيز جايي ندارد. سواي لثههاي عفونيشدهاي كه نياز به جراحي دارد، درد چشمها نيز اين روزها گريبانگيرش شده است. اينها را ميگويد و باز ميخندد؛ خندههايي كه بويي از خوشي نبرده است.
زندگي ثريا، خواهر دوقلوي مينا چيزي است كه ذهن راضيه را درگير خود كرده است. خانواده داماد گفتهاند عروسشان را شهريور امسال خواهند برد. راضيه سرشكستگي دخترش را در برابر خانواده داماد نميخواهد اما از كجا ميتواند جهيزيهاش را جور كند؛ نميداند.
وقتي ميخواهد آرزوهاي پراكندهاش را دور هم جمع كند و آنها را يك به يك به زبان بياورد باز گريه امانش نميدهد؛ باز اين گوشه چادر گلدار است كه به داد چشمهاي خستهاش ميرسد. خودش هم نميداند از كجا شروع به گفتن كند؛ از خانهاي كه بايد تا چند هفته ديگر تخليه كنند؟ از جسم بيمار خود؟ از آرزوي مينا براي شنيدن صداي قيژ قيژ چرخخياطي؟ زندگي بلاتكليف پسرش، جهيزيه ثريا يا... .
- شما چه ميكنيد؟
راضيه زني است كه چندين سال است از سوي همسر خود ترك شده. او با كارگري در منازل و مزارع، روزگار خود و 7فرزندش را به سختي ميگذراند. شما براي كمك به او چه ميكنيد. پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما